سلام
این روزام تعریفی نیست
من از اون آدمام که زود به شرایط عادت میکنم
از اون آدمایی که زیاد میخندن،ولی دلشون درده
همه چی بهم گره خورده
میگن رضایت والدین شرط موفقیته...
و من تویه یه جنجال بزرگ با مامان و بابام
اوضاع آشفتیه..پول لازم دارم واسه منابه ولی موجودی قابل برداشت کارتم ۳هزار تومنه!
امروز اتفاقی روزه شدم..میگم اتفاقی چون ″حضرت یار″ روزه بود و منم روزه شدم
کلی گریه کردم امروز
با خانوادم تو هیچ کاری همکاری ندارم
ناهار امروزم سوخت..چون من درگیر گلام بودم..
و این خودش یه جنگ اعصاب جدید
کلی گریه کردم بخاطر اوضاعی که خودم مقصرم توش
ولی بقیه هم پَسم زدن..
همه این درد رو میبینن،ولی تا میان کمک کنن تخریب میکنن..
- قرار شده تا شنبه ینفر بابت کتابا بهم خبر بده،خدا کنه که بتونم بهترینشو با کمترین هزینه تهیه کنم
-آقای کمک کننده به کلی مشکل خوردن و التماس دعا دارن
-خاله ′ابجون′ سرطلن داشته دوماه خوب شده و دوباره برگشته اونم توی جمجمه و کبد و ریه.. خیلی ناراحت شدم...دوتا بچه کوچیک دارن
-کار زعفرون رو که میخواستم شروع کنم نا به یه پولی برسم،از طرف همه داره رد میشه که شروعش نکن..خودم حس میکنم از پسش بر میام..ولی...
گفته بودی که:″دوایی بکنم درد تورا″
ما درآن درد به امید دوای تو هنوز... :)