حقیقت امر اینه که حضرت یار موقع حرف زدن با اینجانب شوهرخواهرشون از راه میرسن،و الان ۴۰ دقیقه ای میشه که اینجانب رو منتظر گذاشتن(فک میکردم بیشتر باشه:| )

دیگه گفتم بیام یسری چیزارو بنویسم صرفا جهت ثبت در تاریخ:

طی پرس وجوهایی که حضرت یار کردن،کاشف به عمل اومد که واحدهایی رو که انتخاب کرده باید پاس کنه تا مجبور نشه بره سربازی،اونم فارسی/معارف/زبان

همون شب بهش گفتم زبان رو من میدم اون دوتاهم با تو،واسه اونام یه پروژهِ طور ۸نمره ای گذاشته بودن،و ایشون در کل باید۱۲میگرفتن..بچم کلی خوشال شد که بهش گفتم زبان با من😍 خلاصه که من بهش گفتم خیالت راحت و کتاب رو از نت گرفتیم و شروع کردیم،خلاصه کنم ما کتابو به بدبختی خوندیم و صبح هفتم دی امتحان بود،ساعت۱۱

شب تا دو_سه بیدار بودم واسه امتحانه ،ایشونم داشت روی پروژه کاریش کار میکرد

دیگه من خوابیدم و صب پاشدم دیدم خبری ازش نیس

عملا میتونم بگم شونصدتا سکته ریز و درشت رو رد کردم،میگفتم دیگه تموم شد بدبخت شدین باس برع سربازی،مرررردم فقط

از۹تا۱۱

دیگع ۱۱/۵ اینا بود که اومد:{ببخشید من خواب افتادم/: }

و شما چه میدانید که فاخته چوگونه فوران میکند در عصبانیت😐😑

قبل اومدنش تو چندتا گروهی که پیدا کرده بودم پرسیده بودم از نحوع امتحان و متوجه شده بودم که ازمون دروس عمومی تو یه سایت دیگس،نه سایتی که ایشون دادن😑و هییییی بیشتر حرص خوردم😑

دیگه تا عالیجناب شرف یاب بشن من بزای رمز کاربری و اینا کلییی چیز میز امتحان کردم که نشد که نشد/:

خلاااااااااااااااااصه

آقااومدن میگن عزیزم آروم باش هنوز ازمون شروع نشده ،من خودم الان سایتو چک کرذم😑حالا ساعت چنده۱۱:۳۵😑 میگم آیکیوووووجانم اصن ازمون تو یه سایت دیگس نه سایتی که شما نگاه کرذین😑😑😑✋

با مکافااات بالاخره هردومون تونستیم تو اون سایت وارد بشیم و بعد کلی حرص فهمیدیم تایم ازمون تغییر کرده و افتاده ۲۳ام/:

ینیاااااااااا/: 

ولش کن هیچی/:😂😂😂

فقط اینکه من یدنیاااا حرص خوردم و به ریلکس این بشر درود! فرستادم،بعدشم از شدت فشار روم رفت زیر پتو کلی گریه کرذم تا خوابم برد:(((

و درنهایت هم فهمیدیم اصن نباید پاس میکرده واحدها رو😐

خلاصه که اینجوری شد که این شد

 

پ.پ:کلی فک زدم،آقای شوهر خواهر هنوز بیخیال حضرت یار نشدن😐

میرم که یه پست دیگه بذارم😐😂✋